جمال و جلال الهی

ساخت وبلاگ

هر جمالی‌ جلالی‌ دارد و هر جلالی‌ جمالی‌

 

 

نظر عبدالکریم‌ جیلی‌ این است که هر جمالی‌ به‌ هنگام‌ شدت‌ ظهور‌، جلال‌ نامیده‌ می‌شود، همان‌طور که‌ هر جلالی‌ در ابتدای‌ ظهورش‌ بر خلق‌ ‌ جمال‌ نام‌ می‌گیرد. به‌ همین‌ دلیل‌ گفته‌اند هر جمالی‌ جلالی‌ دارد و هر جلالی‌ جمالی‌.

در نوشته قیصری هر جمالی را جلالی است مانند دهشتِ حاصل از جمال الاهی که به معنای مقهور و متحیر ماندن عقل به واسطه مشاهده جمالِ الاهی است، و هر جلالی را جمالی است که همان لطف مستور در قهر الاهی است.

 

اهل عرفان به تقسیم دیگراسم اول و اخر و ظاهر و باطن را امهات اسماء می‌دانند . و اسماء و صفات از این ها خالی و جدا نیستند . به این گونه که غایب شدن در حال حضور و ظهور، مجموعا یک جریان خود آشکار ساختن است، یک تجلی گنج پنهان که اسرار نا مکشوف را آشکار میسازد. عشق گنج پنهان به آشکار ساختن خود، به عمل گسترش سخاوتمندانه عشق رحمانی و تجلی اسماء جمال تعبیر و اراده میشود، اما خداوند با آشکار ساختن زیاده ی خود، مخفی میشود، غایب میشود، خودرا در تاریکی های جلال می‌پوشاند. و  هر چه تعلق به لطف و رحمت دارد جمالی است و آنچه تعلق به قهر و نقمت دارد جلالی است و هر جمالی را جلالی و هر جلالی را جمالی است .
هر اسمى واجد تمام کمالهاى الهى بوده ومظهر همه انهاست لیکن در ظهور وخفاى آن کمالها بین اسماء اختلاف است، بنابراین مظهر هر نامى کمالهاى اسامى دیگر را داراست گرچه فعلا کمالهاى مزبور در او ظهور ندارد.
جلال وجمال که از اسماء الهى‏اند، مظاهر گوناگون دارند ولى چون جلال حق در جمال وى نهفته است وجمال وى در جلال او مستور است، چیزى که مظهر جلال الهى است، به نوبه خود واجد جمال حق بوده وچیزى که مظهر جمال خداست، به نوبه خویش داراى جلال الهى خواهد بود. نمونه بارز استتار جمال در کسوت جلال را مى‏توان از آیات قصاص ودفاع استنباط نمود،
تجلّیات ربوبیّت با اسماء جمال و با اسماء جلال، در همه‌ی وجود و در همه‌ی نظام هستی، وجود دارد

قیصری میگوید: « هر یک از موجودات جهان علامت یک اسم الهی است، و از آنجا که هر اسم الهی در بر گیرنده‌ی ذاتی است که آن نیز کلیت همه‌ی اسماء است، پس، این اسم باید خود نیز شامل و محتوی همه ی اسماء باشد، همان طور که هر موجود از میان موجودات، خود، دنیایی است که از طریق آن تمامیت و کلیت اسماء را میشناسد. بدین قرار ازاین جنبه، جهان ها بی نهایت اند.»
غایب شدن در حال حضور و ظهور، مجموعا یک جریان خود آشکار ساختن است، یک تجلی گنج پنهان که اسرار نا مکشوف را آشکار میسازد. عشق گنج پنهان به آشکار ساختن خود، به عمل گسترش سخاوتمندانه عشق رحمانی و تجلی اسماء جمال تعبیر و اراده میشود، اما خداوند با آشکار ساختن زیاده ی خود، مخفی میشود، غایب میشود، خودرا در تاریکی های جلال می‌پوشاند. همانطور که یک نور بسیار شدید و یک روشنایی بسیار منعکس شده، چشم مارا خیره و نابینا میکند، همان طور هم شدت در تاریکی به یک منبع نورانی، یا فاصله‌ی بسیار گرفتن از آن، غیبت و پنهان شدن این نور را موجب میشود، همان طور هم تجلی عمیق اسماء و صفات جمالی ضمن ظاهر و آشکار بودن، حجاب تاری خواهد بود که نگاه ها به آن بر خواهند خورد. هم از این روست که هر آنچه صفت جمال تلقی شود اگر بسیار تشدید یابد، صفت جلال خواهد شد. نیز این همان است که مظهر مفهوم روز تاریک است. تجلیات اسماء وصفات را میتوان با نور روز مقایسه کرد، چرا که روشن و مرئی وآشکارند، اما در عین حال روز تاریک اند چرا که همچون حجاب، ذات الهی را می‌پوشانند و تاریک میسازند، و به گفته‌ی لاهیجی، خداوند را هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت است که تاریکی های پایین نیز خوانده میشوند، حجاب هایی بی پایان که پرده و شبکه های کثرت نا متعین چیزها که بین نگاه کور ما و وجه نیٌر خداوند قرار میگیرند، از آن یافته میشود.

 

 

چون خداوند بسیط الحقیقه است وهیچگونه کثرت وتعدد در او راه ندارد لذا اوصاف ذاتى وى عین ذات او بوده، چنانکه عین هم‏اند. بنابراین اسماى حسناى او همگى آیت همان ذات ویکتا است. یعنى هر اسمى همه کمالهاى ذاتى و وصفى وفعلى را به همراه دارد وتفاوت نامهاى الهى گذشته از محیط ومحاط بودن وصرف‏نظر از تقسیمهاى دیگر فقط در ظهور وخفاى کمالهاست. یعنى هر اسمى واجد تمام کمالهاى الهى بوده ومظهر همه انهاست لیکن در ظهور وخفاى آن کمالها بین اسماء اختلاف است، بنابراین مظهر هر نامى کمالهاى اسامى دیگر را داراست گرچه فعلا کمالهاى مزبور در او ظهور ندارد.
جلال وجمال که از اسماء الهى‏اند، مظاهر گوناگون دارند ولى چون جلال حق در جمال وى نهفته است وجمال وى در جلال او مستور است، چیزى که مظهر جلال الهى است، به نوبه خود واجد جمال حق بوده وچیزى که مظهر جمال خداست، به نوبه خویش داراى جلال الهى خواهد بود. نمونه بارز استتار جمال در کسوت جلال را مى‏توان از آیات قصاص ودفاع استنباط نمود، یعنى حکم قصاص، اعدام، اماته، خونریزى، قهر انتقام، غضب، سلطه، استیلا، چیرگى ومانند آن که از مظاهر جلال وجنود ویژه آن به شمار مى‏روند، احیا، صیانت دم، مهر، تشفى، خشنودى ونظایر آن را که از مظاهر جمال وسپاهیان خاص آن شمرده مى‏شوند به همراه دارد، چنانکه خداوند صاحب جلال وجمال چنین مى‏فرماید:
« ولکم فی القصاص حیاة یا اولى اللباب»
«واى خردمندان، شما را در قصاص زندگانى است.»
یعنى این اعدام ظاهرى احیاء را در درون خود داشته ومانع از بین بردن ظالمانه دیگران است واین مرگ فردى حیات جمعى جامعه را تامین مى‏نماید واین قهر زودگذر مهر مستمر را به دنبال دارد و... چنانکه درباره دفاع مقدس وپیکار در برابر تهاجم بیگانگان نیز مى‏فرماید:
« یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله وللرسول اذا دعاکم لما یحییکم»
«اى کسانى که ایمان آورده‏اید، چون خدا وپیامبر، شما را به چیزى فرا خواندند که به شما حیات مى‏بخشد، آنان را اجابت کنید.»
این آیه در سیاق ایات قتال ودفاع نازل شده است وبراى دفع توهم کسانى که مرگ در راه خدا را نابودى دانسته وجهاد ودفاع را زوال مى‏پندارند سند گویایى است وعصاره مضمون آن این است که: جنگ در برابر زور وقیام در قبال قهر واقدام در صحنه نبرد با باطل، گرچه مظهر جلال الهى است لیکن صلح با حق وتسلیم در برابر قسط وعدل وتامین حیات خود ودیگران را که همگى از مظاهر جمال خدا به شمار مى‏آیند، به همراه دارد. چنانکه بعد از قیام واقدام وجهاد واجتهاد وحضور در صحنه ستم ستیزى ونیل به مقام شامخ شهادت مى‏فرماید:
«ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»
«هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده‏اند، مرده مپندار، بلکه زنده‏اند که نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند.»
پس دفاع که مظهر جلال خداست، عامل تضمین کننده حیات فردى وجمعى وضامن زندگى سالم دنیا وآخرت خواهد بود واین همان استتار جمال در جامه جلال واشتمال کسوت جلال بر هسته مرکزى جمال است.

.........................................

حق در مقام تجلی به صفت و اسم جمال بر عارف , سبب هیجان او در تحت سیطره ی صفت جمال می گردد و عقل در مقام وقوع تحت این اسم الهی مقهور می گردد و مقهوریت و تحیر و هیمان عقل ناشی از تجلی اسم قهار است . کما اینکه در باطن هر لطفی از الطاف و عنایات الهیه قهری مستور و مخفی است . چون تجلی این اسم ملازم با مقهوریت متجلی له است و تجلی همان حکومت اسم حق بر عبد است . و تجلی حق به اسم رحمت ملازم با قهاریت این اسم نسبت به عبد است ((و لکم فی القصاص حیات یا اولی الاالباب))

امام علی علیه السلام می فرمایند : سبحان من اتسعت رحمته لاوليائه فى شدة نقمته و اشتدت نقمته لاعدائه فى سعة رحمته  ,اوست خدایی که با همة وسعتی که رحمتش دارد کیفرش بر دشمنان سخت و با سخت‌گیری که دارد رحمتش همة دوستان را فراگرفته است .

و از همین مقام معلوم می شود سر کلام معجز پیامبر گرامی که فرمود : حفت الجنه بالمکاره و حفت النار بالشهوات , بهشت در لا به لاي ناراحتيها و دوزخ در لا به لاي شهوات پيچيده شده است.

همیشه بین دو صفت متقابل برزخ و واسطه هایی موجود است و قهر بدون لطف و لطف جدا از قهر و جمال بدون جلال و جلال خالی از جمال تحقق ندارد.

خلاصه آنکه صفات جمالی مستلزم لطف و رحمت و قرب می باشند. مثل اسم لطیف , نور , هادی , رزاق , محیی و صفات جلالی منشا  قهر و غضب و بعد است مثل اسم مانع , قابض, قهار, مذل, ضار ولی به نظر دقیق عرفانی در باطن و پس پرده ی هر جلالی جمالی مستور است .زیرا صفات جلالی ناشی از حجاب و احتجاب حق است به حجاب عزت و کبریایی . زیرا حقیقت حق از کمال احاطه ی اشیا در حجاب عزت است و هیچ موجود را یارای آن نیست که به قدم علم و معرفت و براق اندیشه به آن مقام راه یابد و محیط حقیقی محاط نشود . صفت جمالی منشا تجلی حق است به اسما و صفات خود که به این اعتبار با اشیا ارتباط بر قرار می کند و این صفات موجبات قرب حقند ولی این قسم از تجلیات چون به وسیله اسما الهیه است و تجلی در احدیت نسبت به اشیا , چون تجلی ملازم با غیریت و سوائیت است محال است و ذات در پس پرده های صفات و حجب مستور است و در آن مقام نافی غیر است . هر جمال مطلقی را جلال است بنابر این تجلیات جمالیه با آنکه ملازم با قرب و نزدیکی می باشد , معذلک تجلی حق به اسم قهار که علت عدم امکان نیل به مقام ذات و احاط به وجود مطلق است در جمیع تجلیات موجود و محفوظ است که (ما عرفناک حق معرفتک) و در قران مجید است که (و ما قدرو الله حق قدرته) قرب حق با اشیا همان ظهور و تجلی حق است به وجود منبسط و سریان فعل اطلاقی حق در جمیع موجودات با احتجاب ذات در ملابس اسما و صفات . کسانی که بعد از سیر در اسما لطفیه و قهریه مظهر تجلی ذاتی واقع شده اند حق را در ماوراء حجب و اسما و صفات مشاهده می نمایند مانند اولیا علیهم السلام

جمالک فی کل الحقایق ساتر   و لیس له الا جلالک ساتر

 

شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم

..............................................................................................................

 

روی مه رویان مشابهت با تجلی جمال دارد و زلف بتان شوخ چشم و دلربا با تجلی جلال تناسب تام دارد .

تجلی گه جمال و گه جلال است   رخ و زلف آن معانی را مثال است

عبارت است از تجلى جلال الهى به صفت قهر مانند مانع و قابض و قهار و مميت و مضلّ و ضار، چه رخسار و زلف بتان مه پيكر را به حسب جامعيت نشأت انسانى از اين دو صفت متقابل بهره و نصيب داده‌اند، آينه روى زيبا كه با تجلى جمالى لطف از روى روشنى و نور مناسبتى تام و سلسله زلف چليپا را با تجلى جلالى قهر از جهت تيرگى و ظلمت و خفا مشابهتى تمام هست و شاهد حقيقى را كه عبارت است از حقيقت به اعتبار حضور و ظهور با آنكه در پرده هر جلالى جمالى مختفى در شوكت هر جمالى جلالى متوارى است، توان گفت كه از وراى تتق هر جمالى جلالى نيز جمالى پيدا و از اشعه انوار بهر جمالى جلالى هويداست.

قال امير المؤمنين- صلوات اللّه عليه-«سبحان من اتسعت رحمته لاوليائه فى شدة نقمته و اشتدت نقمته لاعدائه فى سعة رحمته» و به زبان شرع از تجلى جمالى به نور و از تجلى جلالى به ظل اشاره شد، قال اللّه تعالى‌ «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» [۲۷] قال اللّه سبحانه‌ «أَ لَمْ تَرَ إِلى‌ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ» [۲۸]و گاه از مطلق ما سوى به زلف تعبير كنند چه همچنانكه زلف پرده و نقاب روى محبوب است، هر يك ازكائنات و كثرات حجاب ذات و نقاب وجه واحد حقيقى است، و از اينجاست كه از عدم انحصار موجودات و كثرات تعيّنات به درازى زلف و عدم انتهاى آن تعبير مى‌نمايند.

هر آن چيزى كه در عالم عيان است‌

 

چو عكسى ز آفتاب آن جهان است‌

جهان چون خط و خال و چشم و ابروست‌

 

كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست‌

تجلى گه جمال و گه جلال است‌

 

رخ و زلف آن معانى را مثال است‌

صفات حق تعالى لطف و قهر است‌

 

رخ و زلف بتان را ز آن دو بهر است‌

چو محسوس آمد اين الفاظ مسموع‌

 

نخست از بهر محسوس است موضوع‌

ندارد عالم معنى نهايت‌

 

كجا بيند مر او را لفظ غايت‌

هر آن معنى كه شد از ذوق پيدا

 

كجا تعبير لفظى يابد آن را [۲۹]

چو اهل دل كند تفسير معنى‌

 

به مانندى كند تعبير معنى‌

كه محسوسات از آن عالم چو سايه است‌

 

كه اين چون طفل و آن مانند دايه است‌

ولى تشبيه كلّى نيست ممكن‌

 

ز جستجوى آن مى‌باش ساكن‌ [۳۰]

نظر كن در معانى سوى غايت‌

 

لوازم را يكايك كن رعايت‌

بوجه خاص از آن تشبيه مى‌كن‌

 

ز ديگر وجه‌ها تنزيه مى‌كن‌

از تضاد و تخالف اسماء و صفات در عالم ظهور به كجى زلف و پيچش آن اشاره كنند كه بر استوا و اعتدال امتداد قد و قامت حضرت الوهيّت است كه برزخ ميان وجوب و امكان است.

ز قدّش راستى گفتم سخن دوش‌

 

سر زلفش مرا گفتا كه خاموش‌

كجى بر راستى زو گشت غالب‌

 

وز او در پيچش آمد راه طالب‌

 

فیض کاشانی

.....................................................

 اسم الله جامع همه اوصاف است از جمله صفات متقابله را هم جمع می کند مثل رحمت و غضب، لطف و قهر، رضا و سخط و غیر اینها از نعوت جلالیه و جمالیه.
حال می فرماید بعض اصحاب ما این نکته را ملاحظه کردند که اولا اسماء، مقابِل دارند و ثانیا مقابِل های آنها قابل اجتماع اند.
این دو نکته را لحاظ کردند سپس حکم کردند که ادبِ ذکر الهی این است که هرگاه ما یکی از این دو مقابل را گفتیم مقابل دیگر را با آن مقرون کنیم. مقابلی را از مقابل دیگر، افراد و جدا نکنیم. اگر رحمت و لطف و رضا را گفتیم مقابل آنها را هم بگوییم شخصی از عرفا که چنین حکم کرده به همین نکته توجه کرده است که اسماء، مقابل دارند و مقابل های آنها قابل اجتماع اند و حکم کرده که در ذکر، باید ادب را رعایت کرد و قِران داشته باشیم نه اینکه اسماء را از هم جدا کنیم بلکه به یکدیگر وصل کنیم.

خداوند ـ تبارک ـ دارای اسماء متقابله است. به عبارت دیگر ذات در تمام اسماء موجود است چون هر اسمی را که ملاحظه کنید مرکب از ذات و صفت است پس در تمام اسماء، ذات می آید. اگر صفات فرق می کنند ولی ذات فرق نمی کند و مشترک در همه است. «عالم» به معنای «ذات له العلم» است. «قادر» به معنای «ذات له القدره» است «رحمان» به معنای «ذات له الرحمن» «منتقم» به معنای «ذات له النقمه» است در همه اینها همانطور که توجه می کنید کلمه ذات در آنها مشترک است. اسماء ظهور ذاتند. ذات در اسماء ظاهر است «این مطلبی که می گوییم حکم هر ظاهر و مظهری است که ظاهر در مظاهر وجود دارد ولی ظهورش در مظاهر است یعنی بالاخره اینها که آیت او هستند او را به نحوه ای نشان می دهند بنابراین اسماء، همه دارای ذاتند و ذات به نحوی در اسماء هست. اگر ذات، مشترک است اسماء هم به خاطر اینکه اولا ذات در همه آنها ما خود است ثانیا همه آنها ظهور ذاتند و بهره ای از ذات دارند اسماء، مشترک می شوند با اینکه اسماء مقابل هم هستند ولی به این جهت که گفتیم مشترک به حساب می آیند. چون مشترک به حساب می آید از کلام حضرت امیر علیه السلام می خوانیم که خداوند ـ تبارک ـ در عین رحمتش، نقمت دارد. در عین نقمتش، رحمت دارد یعنی نقمت و رحمت که مقابل هم هستند را می بینیم که آنها را با هم قرار می دهد. اینکه با هم قرار داده می شود به خاطر همین است که ذات مشترک بین همه اینهاست و آن ذاتِ مشترک، در اینها ظهور کرده است پس به نحوی اشتراک بین رحمت و نقمت درست شده است و این اشتراکی که بین رحمت و نقمت درست شده است باعث می شود که بگوییم خداوند ـ تبارک در عین رحمتش نقمت دارد و در عین نقمتش رحمت دارد.
ترجمه: برای اشتراک ذات بین اسماء و صفات، اسماء و صفاتی که از یک وجه «که مظهرند» عین ذاتند «چون مظهر ذاتند و هر مظهری عین ظاهر است من وجهٍ» این مطلب را بارها گفتم که عکس زید را نگاه می کنید و می گویید عین زید است این از جهتی که زید را نشان می دهد گفته می شود عین زید است اما از خیلی جهات دیگر فرق دارد پس غیر زید است من وجهٍ و عین زید است من وجهٍ. اسماء هم همینطورند که مظهر ذاتند و ذات را نشان می دهند. اگر ذات را نشان می دهند پس باید بهره ای از ذات داشته باشند. بنابراین گفته می شود عین ذاتند من وجهٍ».
«قال امیرالمومنین(ع) سُبحانَ مَنِ اتَّسَعَت رَحمَتُه لاولیائِه فِی شِدَّه نَقِمَتِه و اشـتَدَّت نِقمَتُه لِاعدائِه فِی سِعَهِ رَحمَتِه[2]»
چون به این صورت است امیرالمومنین(ع) فرموده رحمتش وسعت دارد برای اولیائش اما در شدت نقمتش. از آن طرف هم برای اعدائش فقط نقمت را ذکر نکرده بلکه رحمت را هم ذکر کرده است یعنی امام علیه السلام بین نقمت و رحمت جمع کردند علتش همین است که ذات در اینها مشترک است و اشتراک ذات اولا، و عینیت اینها من وجه الذات ثانیا اقتضا کرده که این اسماء هم به یک نحوه مشترک باشند. یا به تعبیر دیگر قِران پیدا کنند. رحمت با نقمت مقرون شود و نقمت هم با رحمت مقرون شود امام علیه السلام هم به همین قرآن و مقرون بودن اشاره می کند.
«و من هیهنا یعلم سرقوله حُفَّتِ الجَنَّه بِالمَکارِه و حُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَوات[3]»
«حفت» به معنای «پیچیده شدن» است.
اگر این دو جمله را بخواهیم معنای ظاهری کنیم معنایش روشن است چون معنایش این است که اگر کسی بخواهد بهشت برود باید ناراحتیهای دنیا را تحمل کند اینطور نیست که در اینجا هر کاری بخواهی انجام بدهی بعدا در آنجا به بهشت بروی. اینجا باید سختی بکشی و تکالیفی را که مشقت اند عمل کنی تا در آنجا به بهشت بروی.
نار هم به شهوات پیچیده شده یعنی اگر کسی در اینجا هرچه خواست عمل کرد در آنجا باید به جهنم برود.
این، ظاهر عبارت بود که بیان کردیم ولی مرحوم شارح نمی گوید. «من هیهنا یعلم معنی قوله» بلکه تعبیر به «سر قوله» می کند. لذا مرحوم شارح نمی خواهد قول امام علیه السلام را معنا کند بلکه سر آن را می خواهد بیان کند. چرا اینگونه است که بهشتی که مظهر رحمت است با مکاره ای که یک نوع با نقمت ارتباط دارد به هم پیچیده شدند؟ علتش همین است که رحمت و نقمت با هم مقرون اند. رحمت که مظهرش بهشت است با نقمت که یک نوع ارتباط با مکاره دارد با هم مقرون شدند پس «حفت الجنه بالمکاره» ظاهرش این است که بهشت با مشقت های تکلیف همراه است اما سرش این است که رحمت الهی با نقمت الهی همراه است «حقت النار بالشهوات» هم همینطور است که سرّ این هم اشاره به همین نکته دارد که رحمت و نقمت الهی با هم هستند.
«و من هیهنا»: یعنی از کلام حضرت امیر علیه السلام یا از اشتراک ذات بین اسماء و ذات. چون گفتیم کلام حضرت امیر علیه السلام هم مربوط به همین اشتراک ذات است پس چه اشاره به اشتراک ذات بگیرند چه اشاره به کلام حضرت امیر علیه السلام بگیرید هر دو صحیح است ولی چون اشتراک ذات، اصل به حساب آمده خوب است که «من هیهنا» را مربوط به اشتراک ذات کنید یعنی اینطور بگویید که چون ذات، مشترکند پس اسماء مشترکند پس رحمت و نقمت مشترکند پس این دو به هم پیچیده اند بنابراین «حقت الجنه بالمکاره و حفت النار بالشهوات» می شود.

استاد حشمت پور

93/03/15

درس لوامع الانوار العرشیه في شرح للصحیفة السجادیه

 

.........................

چون دل انسانی مظهر حضرت الوهیت است و به حسب قابلیت و استعدادی که دارد آینه شوونات غیر متناهیه الهیه گشته فرمود که :

بدان خردی که آمد حبه ی دل   خداوند دو عالم راست منزل

حبه ی دل آن نقطه خون سیاه است که در درون دل می باشد و اصل حیات است و از او حیات و فیض بر جمیع اعضا می رسد و با وجود آن خردی , محل ظهور عظمت و کبریایی حق است و هیج مرتبه ای از مراتب وجود , وسعت گنجایی آن حضرت را ندارد , مگر دل انسان کامل که (لا یسعنی ارض و لا  سمایی و وسعنی قلب عبدی المومن التقی النقی ) و دل مظهر اسم العدل است و اعتدال بدن و نفس و جمیع قوای نفسانی و روحانی همه منوط به اوست و هیچ چیز در مراتب وجود قایم به احکام ظاهر و باطن نشده مگر دل انسان که او صورت احدیه الجمع میان ظاهر و باطن است و بدین سبب مظهر جمیع شوونات الهیه واقع شده و جامعیت انسان و کمالات او به واسطه این دل است :

در حقیقت دان که دل شد جام جم     می نماید اندر او هر بیش و کم

دل بود مرآت وجه ذوالجلال   در دل صافی نماید حقّ جمال

حقّ نگنجد در زمین و آسمان   در دل مومن بگنجد این بدان

ملک دل را کس ندیده غایتی  در احاطه ی حق ّ دل آمد آیتی

مظهر شان الهی دل بود   مظهر شانش کما هی دل بود.

چون دل به حسب برزخیت ظاهر و باطن مجمع اضداد و متقابلات  است فرمود :

درو در جمع گشته هر دو عالم    گهی ابلیس گردد گاه آدم

چون دل انسان مظهر جمعیت الهیه است و حقایق مراتب ظاهره و باطنه که هر دو عالم عبارت از اوست در دل انسان جمع گشته است و تمامت اسمای متقابله الهیه از جلالی و جمالی در او به حسب قابلیت ظهور یافته و هر لحظه به تصرف احکام آن اسما به ظهور و شانی دیگر می نماید , گاهی به حکم غلبه مقتضای آثار احکام اسمای جمالی , آدم می شود زیرا که در آدم صفات جمالی غالب و صفات جلالی مغلوب است و در دو ساعت به یک حال نیست و هر دم در عالمی و هر لحظه به صفتی رو می نماید

هست در هر گوشه ای صد بتکده    هر طرف صد کعبه و صد معبده

گه به طوف عالم علوی رود           گاه مطافش عالم سفلی بود

گه مجرد می شود گه منطبع   گاه واصل گردد و گه منقطع

گاه محض عقل باشد گاه نفس   گه ملک می گردد و گه دیو نحس

و چون هر جمال را جلالی است و در پس پرده ی هر جلال , جمالی  می فرماید:

ببین عالم هم در هم سرشته    ملک در دیو و شیطان در فرشته

یعنی نگاه کن و ببین که همه ی عالم در هم سرشته است . چنانچه در دیو ملک است .زیرا که با هر چه هست فرشته ای همراه است و در فرشته شیطان است . چنانچه مشهور است که شیطان در میان فرشتگان بوده چه در عالم آفاق و انفس , عقل و روح و طبیعت همه بر یکدیگر متربتند و از هم انفکاک ندارند . و به حقیقت این همه از مقتضیات ذات واحد مطلق است که مستجمع جمیع اسمای جمالی و جلالی است و به حسب ظهور به همه ی شوونات تجلی می نماید و هر شانی وظهوری را مظهر خاصّ است و هر اسمی از روی اتحاد ذاتی مشتمل بر جمیع اسماست و هر چه در وجود واقع است همه عین کمال است  هر چه هست چنان می باید و هر آنچنان نمی باید , نیست

هرچه تو بینی ز سیاه و سفید   بر سر کاری است درین کارگاه

جغد که شوم است به افسانه در   بلبل گنج است به ویرانه در

هر چه درین پرده نشانیش هست   در خور تن قیمت جانیش هست

گرچه ز بحر تو به گوهر کمند      چون تو همه گوهری عالمند

شرح گلشن راز  شمس الدین محمد لاهیجی

 

 

عرفان همراه با دکتر سید مهدی هومان بهشتی...
ما را در سایت عرفان همراه با دکتر سید مهدی هومان بهشتی دنبال می کنید

برچسب : زن در آیینه جمال و جلال الهی,کتاب زن در آیینه جمال و جلال الهی,جمال و جلال الهی,صفات جمال و جلال الهی, نویسنده : erfanomerajo بازدید : 609 تاريخ : چهارشنبه 24 شهريور 1395 ساعت: 21:14